حکایات و داستانهای شگفت قرآنی
حکایات و داستانهای شگفت قرآنی (1)


 

( نتیجه اهانت به قرآن )

 

حکایات و داستانهای شگفت قرآنی

آیت الله شیخ مجتبی قزوینی ، رحمة الله علیه ، عارف و استاد بزرگ اخلاق و معنویت ، فرمودند :

 از صحن مبارک امام رضاعلیه السلام ، عبور میکردم، شخصی را دیدم که در یکی از غرفه های اطراف صحن ، مشغول تلاوت قرآن بود ، شخصی به او نزدیک شد و با پایش به دست او زد ، قرآن به روی زمین پرت شد و با پرخاش گفت : 
این چیست که خودت را به آن سرگرم کرده ای ؟ من از این حادثه خیلی ناراحت شدم و ناگهان آیه ای به قلبم خطور کرد و دیدم که آن مرد ، در همان لحظه ، دلش درد گرفت و ناله اش بلند شد . 
من به آن شخص نزدیک شدم و به او گفتم : 
آیه ای از قران کریم در نظرم آمد و تو را این گونه دردمند و عاجز کرده است . آیا این دلیل بر حقانیت قران نیست ؟

آن شخص شروع به التماس کرد تا او را از آن حالت جانکاه بدر آورم . برایش دعا کردم و حالش خوب شد .
مدتی از این ماجرا سپری شد . تا این که یک روز ، شخصی با ظاهری خداپسند ، نزد من آمد و گفت : آیا مرا می شناسی ؟ گفتم : خیر . 
گفت : من همان فردی هستم که آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد ، به برکت نفس قّدس و قرآنی شما ، در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم کاملاً دگرگون شده است .

 


حکایات و داستانهای شگفت قرآنی 2


 

( یا نارُ کُونی بَرداً وسُلاماً ) 
   

حکایات و داستانهای شگفت قرآنی

 

مرحوم آیت الله العظمی اراکی(ره) که از بزرگان عالم اسلام و از فقیهان 
وارسته بودند ، فرمودند : 
مرحوم آخوند ملّا محمد کبیر ، طعه زمینی در 
اطراف سلطان آباد اراک داشته که در آن زراعت می کرد ، و نان سال اهل و 
عیال خود را از آن زمین به دست می آورد .


یک وقت که حاصل زمین را خرمن کرده بود و در دشت ، خرمن های دیگری 
نیز وجود داشت ، کسی عمداً یا سهواً آتش روشن می کند باد می وزرد و 
آتش به خرمن ها می افتد و خرمن ها یکی پس از دیگری در آتش می 
سوزد .
شخصی نزد مرحوم آخوند کبیر می ورد و می گوید : چرا نشسته ای ؟ 
نزدیک است خرمن شما آتش بگیرد . آخوند کبیر تا این سخن را می شنود 
عبا و عمّامه را می پوشد و قرآن به دست ، به سر خرمن می رود و رو به 
آتش می ایستد و خطاب به آن می گوید : 
ای آتش ، این نان خانواده و اهل 
و عیال من است ، تو را به این قرآن قسم می دهم متعرّض این خرمن 
نشوی
 . در حالی که تمام خرمن های دیگر خاکستر شده بود ، این یک 
خرمن سالم ماند ! هر کسی می آمد و می دید ، انگشت حیرت به دندان 
می گرفت و متحیّر می شد که چطور خرمن سالم مانده است ؟!
این بزرگوار تربیت شده و درس گرفته از مکتب حضرت ابراهیم (ع) هستند 

که چون خداوند به آتش امر کرد :

یا نارُ کُونی بَرداً وَ سَلاماً « انبیاء - 69 »
ای آتش ، سرد و مایه ی ایمنی باش 
 

آنان آموخته اند که هر چیزی ممکن است به امر خداوند و به اذن او انجام 
گیرد . بزرگان دین نیز به هنگام مشکلات ، با توجه به آیات قرآن و زندگی 
معصومین ، مصایب را از خود دور یا تحمّل آن را بر خود شیرین می کردند .

 


 

حکایات و داستانهای شگفت قرآنی (3)
 

( داستان توبه ی شعوانه ) 

 

داستان توبه ی شعوانه

فاضل نراقی در کتاب معراج السعادة نوشته است : در بصره زنی بود به نام 
شعوانه . مجلسی در بصره از فسق و فجور منعقد نمی شد مگر این که 

شعوانه در آن حضور می بافت . روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچه های 

بصره می گذشت ، به در خانه ای رسید که از آن خروش بلند بود . گفت : 
سبحان الله ! در این جا عجب خروش و غوغایی است . 

کنیزی را به اندون خانه فرستاد تا از امر جویا شود . آن کنیز رفت و بر نگشت 
. کنیز دیگری را فرستاد . او هم رفت و بر نگشت . کنیز سومی را فرستاد و 
به او سفارش کرد که زود بر گردد . کنیز رفت و برگشت . گفت : ای خاتون، 
این غوغای مردگان نیست ، ماتم زندگان است ، ماتم بدکاران و نامه ی 
سیاهان است ! شعوانه چون این را شنید خود به اندرون رفت . دید واعظی 
در آن جا نشسته و جمعی دو او فراهم آمده اند و ایشان را موعظه می کند 
و از عذاب خدا ، می ترساند و ایشان همگی بر گریه و زاری مشغولند . 
هنگامی که شعوانه به داخل رسید ، واعظ این آیه را تفسیر می کرد .

 
اذا راتهم من مکان بعید سمعئالها تغیطا و زفیرا ، و اذا اُلقوا منها مکانا ضیقا 
مقرنین دعوا هنالک ثبورا « فرقان / 12 - 13 »

هنگامی که این آتش ، آنان را از مکانی دور ببیند ، صدای وحشتناک و خشم 

آلودش را که با نفس زدند شدید ، همراه است ، می شنوند و هنگامی که 
در جای تنگ و محدودی از آن افکنده شود ، در حالی که در غل و زنجیرند ، 
فریاد واویلای آنان بلند می شود ! 


شعوانه چون این آیات را شنید ، سخت در او اثر کرد و گفت : ای شیخ ، من 

یکی از روسیاهان درگاهم ، آیا اگر توبه کنم خداوند مرا می آمرزد ؟ 

واعظ گفت : البته اگر توبه کنی خدا تو را می آمرزد ، اگر چه گناه تو مثل 

گناه شعوانه باشد .


گفت : شعوانه منم که بعد از این گناه نکنم .
واعظ گفت : خدا ارحم الراحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده می شوی .
شعوانه گریه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و مشغول عبادت شد و 
تلافی گذشته های خود را می نمود ، به نحوی که بدنش گداخته شد و به 
نهایت ضعف و ناتوانی رسید .
روزی در بدن خود نگریست ، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید . گفت : آه ، 
آه ! در دنیا به این نحو گداخته شدم ، نمی دانم در آخرت جانم چگونه است 
! پس ندایی از غیب به گوش او رسید که : دل خوش دار ، ملازم در گاه ما 
باش ، تا در روز قیامت ببینی جزای ما را .

نیامد در این در کسی عذر خواه که سیل ندامت نَشُستَن گناه